چرا قلبم نحس گردید ، چرا متروک و بی خانه
زمانه سنگ دردش شد ، چرا دربست ویرانــــه
***
می چینم خاطراتم رو ، و آهم مونــــــــــــسِ دردم
به یادِ عاشقی مستم، ولی حس می کنم سردم
***
شدم دیوارِ تیرِِ غم ، دلم با غصه بیــــــــــــــداره
چقدر بی رحمه این دنیا ، شدم غمگین و آواره
***
دخیل و جان فدا کردم ، نمی فهمه دلش سنگِ
دو دستم برده اون بالا ، به بند حلقه ی تنـــــگِ
***
قسم خوردم گناهم چی؟ ، به حرفم بغضی سر داده
تو فریادم دوایی نیست ، دلم شـــــــــــــلاقِ پر داده
***
کبودی بر تنم خوابید ، و طاول های هر جایــــــــــــــی
سرو پاهام به خون غلطید ، چو مرغی بی سر و پایی
***
جاسم ثعلبی (حسّانی) 19/02/1392
:: برچسبها:
شلاق ,
:: بازدید از این مطلب : 2004
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1