تو دیوانه و من دیوانه یارم
تو رعد و برق و من باران می بارم
بکش بشکن ، نزن تیر خلاصم
به درد و غم و قصّه سازگارم
...
خدایا رازِ دل دارم ، به هر کس من نمی گویم
که گفتارش چنان سنگین ، خجالت می کشد رویم
مرا دریاب ای خالق ، کمک کن تا ابد مدیون
صفایِ عقل می خواهم ، تکبّر را نمی جویم
...
برایِ درد درمانی خدایا آرزو کردم
به زخمم مرهمی سر کن ، جهانم زیر و رو کردم
ندیدم همدمی بیدار ، به جز یک عابدی غمخوار
به صد ناله و صد زاری ، پیامم روبرو کردم
...
تنم می لرزد از سرما ، به خود یاری دلم بستم
صفا در آسمان دیدم ، و من روی زمین مستم
خدا یارم به ایمانم ، نه خودخواهی نه گمراهی
ولی در وصلِ خویشان را ، به سازم معتقد هستم
...
از آن تیرِ خلاصِ تو دلم صد پاره گردیده
طبیبم بخیه ها کنده ، و علّت را نپرسیده
درونم آز ها فریاد ، تو قلبم آتش افکنده
خیانت ها چو می دیدم ، تنم از قلّه غلطیده
...
دلم شور می زند امشب ، کنارِ ساحلِ دریا
زعمری که تلف کردم ، بدور از دلبری زیبا
به روی موج غلطیدم ، و عزّت را نجوییدم
نه غمخواری؟ نه دلداری؟، کنارم چون شبح پیدا
...
تو می بینی دلم تنگ است ، چرا می نالی از دردت
درونم آتشی سوزان ، چرا می بالی چون سردت
اگر دیوانه وارِ من ، اگر با من شدی همدم
به پاسِ عاشقی بودن ، چرا می نازی دل سنگت
...
جاسم ثعلبی (حسّانی) 14/10/1399
:: برچسبها:
#دوبیتی نیایش ,
:: بازدید از این مطلب : 1250
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0