خدایا دردِ دل دارم فراوان
جهان با این بزرگی شد چو زندان
زمین سیل و فضا باران هوا خاک
شب و روزم پریشانم زیاران
...
چرا در این جهان یاری نمانده
تهیدستان کسی همدم نخوانده
کجا رفتند بهشتی خواه خوش نام
طلا جویان همه در غم سپردند
...
تو انسانی و یا انسان ربایی
تو دشمن هستی یا دشمن گرایی
تمام عمر ازت خیری ندیدم
وفا بارم تو خیلی بی وفایی
...
به یک بارش چو سیل آمد خروشان
تمامِ آبراه ها گشته ویران
بلم ران در خیابان گشت و تفریح
فضایِ پارک ها شد صید مرغان
...
چرا یارم نمی فهمد ، به یک همکاری می گردم
کمک خواه دلم باشد ، و چون می نالم از دردم
دلش آسوده خوابیده ، فضایش خواب خوش انگار
ولی بارِ دلم سنگین ، نبین بیهوده می خندم
...
دلم خونین نکن عشقم ، وفایِ تو تو شریانت
طنینِ دلربایی را ، به لرزش خوانده مژگانت
تو آویزه شدی زنجیر ، بر گردن زچشمِ زخم
چرا می لرزی همچون بید ، چرا می باره چشمانت
...
دو نا عاقل به گودالی رسیدند
زرفعش راه حل هایی گزیدند
یکی گوید به جایِ دیگر انداز
و گودال را به شهرستان کشیدند
...
نبار ای ابر بر دریایِ جوشان
دلم باران زده با اشکِ گریان
مصیبت ها تنم را زر نما کرد
هزاران زخم خورد از تیرِ خویشان
...
جاسم ثعلبی (حسّانی) 30/09/1399
:: برچسبها:
#دو بیتی های بارانی ,
:: بازدید از این مطلب : 1445
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0