دوبیتی شعاعِ برق
خدایا یارِ من ماه است نه آن ماهت مهِ دیگر
خدایا نوری تابیده نه آفتابت رخِ دلبر
مرا در طیف خو چرخید فغانش در دلم لرزید
شعاعِ برقِ شب دیده نه رعد و برق گلِ گلسر
...
چرا اینگونه پی بردم دلم می نالد از دوری
جهنم شد شب و روزم همش از دردِ دلشوری
جهان نادیده پیرم کرد غم هایِ سر افکنده
نه عشقی خاطرم مانده پناهم شد سرِ گوری
...
شکیبایی دلم را در به در کرد
هوایِ دلبری در من اثر کرد
شب وروزم شده دریا و ساحل
هجومِ موجها را شانه سر کرد
...
دو خصلت دارم ای یارم طمع سوزم و دلنازم
بدون پرس و جو هر گز به هر کس دل نمی بازم
زعطرِ پر بهایِ تو وجودت در تنم پیداست
اگر سنگی به ره رفتی کنارت من نگین سازم
...
تو هچون گل و پروانه کنارِ من نمی گردی
در این گرمایِ تابستان تو می لرزی مگر سردی
بیا در کلبه ام بنشین ببین آغوشِ گرمم را
به عشقِ سوزِ نایابی تو غم رفتی نه دل دردی
...
می دونم قلبِ تو زخمِ می دونم خیلی دلگیری
زعشقِ تو دلت تنگِ بگو هر لحظه می میری
درونِ غارِ تنهایی نمی دانی خدایی هست
توکّل بر خدا سهل است رها گرد هدف تیری
...
جاسم ثعلبی (الحسّانی) 05/07/1399
:: برچسبها:
#دوبیتی شعاعِ برق ,
:: بازدید از این مطلب : 1117
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0