غزل فتنه
جانانه نشو غمگین،از قلبِ گرفتارم
سر پیری و غمخواری،از زندگی بیزام
چون زاهد و چون عابد،بنگر زجهان امروز
از جنگ و خونریزی،مستانه پرآزارم
از داعش و از نصره،هر دوست خدایارند
احزاب دگر گویاست،در فتنه خدا دارم
در ظاهر شعار آید،هم قبله و هم دین اند
در باطن خدا داند،شاید که بدهکارم
با ائیده ی ترکیبی،کشتن که رهی نیکوست
اطفال و زنان قربان،از این ائیده غمخوارم
عقلِ زندگان زندان،جنگ و شهرها ویران
جان بی کسان بی نان،از این قصّه بیمارم
در شادی و در سختی،آورارگی بدبختی
بی جامه و بد رختی،مدیونِ بلا خوارم
یا رب تو صفایی ده،با وحدت و پیروزی
اسلام همان توحید،خوابی که نگه دارم
مأیوس نشو ای دل،صبر است و شکیبایی
روزی می رسد انگار،با یار و دلدارم
با ورد انّا للّه ،با عقل و تدبیری
ظاهر می شود چون،شیر،بازیگرِ اسرارم
دیوانگی درگیری،اشغال و وطن گیری
برگشت به لوحی پاک،آیینه ی اذکارم
بسپار قضاوت را،او هست حکیمی پاک
با ظالم و با مظلوم،گویاست به اقرارم
سر مست نشو امروز،خون ها که شرابی نیست
ای قاتل خلق اللّه،جرم است به گلزارم
گویی که عذاب النّاس ، در دنیا همی تابید
این فتنه بروز آید،بر زیورِ گفتارم
خود خوانده نشو ای دوست،در خانه ی درگیری
بنگر که خودت مسئول،زیبنده ی افکارم
سازش که رهش باز است،در لانه مکانش امن
یاری به ستمدیده،فعلی است به سر دارم
بهتر زصدای توپ،مرگِ کودکان با اوست
همیار و اَنیس النّاس،دستی به نما کارم
ارشاد چنان نیکوست،در حاکم و در جاهل
راهِ بی خدا کفر است،در محشرِ کردارم
جاسم ثعلبی(حسّانی) 12/06/1396
12/12/1438
:: برچسبها:
#غزل فتنه ,
:: بازدید از این مطلب : 1662
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0