مدونة الشاعرجاسم ثعلبی (الحسّانی) فی اللغه العربیه و الفارسیه

.
اطلاعات کاربری
درباره ما
دوستان
خبرنامه
آخرین مطالب
لینکستان
دیگر موارد
آمار وب سایت

در سرزمین کلبه دل یه بتی ساخته ام

همه جایش سکوت

همه جایش ملکوت

در وپیکر نگاهش  به صدا بافته ام

سرد است و یخبندان

دلبسته  دور از جان

در سفیدی جمالش شاخ گل کاشته ام

گلم از خارش پرید

رو به زیبایی دوید

سبدی در خلوتی پشت غمش داشته ام

تو همان سر باغبانی

محرم هر  دیده  بانی

نغمه های عاشقانه تو دلت یافته ام

کلبه نور افشانی شد

دشمنش زندانی شد

از وجودش خار و خاشاک همه بر داشته ام

یه نفس در همه جا

سوخت ان درد و بلا

کاخ شد درون قلبم جنتی ساخته ام

مدتی ماندم چنین

در هوا و در زمین

فکر ان عشق و خیالی تا ابد پنداشته ام

باد  لرزانی   دمید

برجک قصرم درید

رو سرم دیوارها یش ناگه انباشته ام

 

 

 

 

 

 

 

 

 



:: برچسب‌ها: سرزمین دل ,
:: بازدید از این مطلب : 1606
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

 

یادت آمد روز برفی

بر درختی تکیه کردم

یادت آمد من بخفتم

تو نشستی بر سر غم

یاد ت آمد خیلی خسته

دل به دیدارت کشیدم

یادت آمد من همیشه

از رمانم دل بریدم

یادت آمد یک گلی را

هدیه دادی قلب نازم

بوی کردم بوس کردم

تا که بر غم ها بتازم

آن تو بو دی دست گرمت

روی قلبم می نهادی

هم و قصه و بلاها

و تو در  حجله شادی

چه کنم از این عذاب و

 از هزار قصه و دردم

به کدام دلبر بجویم

 از مزار کوی سردم

دل من آشفته گشته

از امیدش گم نگشته

راه دیدار وصالت

را بگو دل خیلی خسته

جاسم از دهر وزمانش

لحظه ای خوش هم ندیده

ثعلبی در هر رمانش

زخمی از یارش شنیده

 

جاسم ثعلبی 25/09/1390

 



:: برچسب‌ها: غروب لحظه ها ,
:: بازدید از این مطلب : 1600
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

صدای خش خش تبدار نایش

در ودیوار بشنیده صــــدایش

 

نه بیدار و نه خواب آلود چشمش

نمی نازد به خود جوییدش عشقش

 

نمی دانم چــــرا بغضش گرفته

مگر حس کرده در هجرش نهفته

 

چرا مادر بگــــــو از قصه هایت

ندایی دیده ای درد از سرایت

 

مگر نور جمالت  گشته خامـــوش

مگر عشق و وفایت شد فراموش

 

بگو مادر چرا از مـــــــا بریدی

غم وناله و بی مهری شنیدی؟

 

بگو جانم فدای تن و زارت

اگر می شد بمیرم در کنارت

 

فدا کردم تنم روحم جهانم

بدون تو در این دنیا نمانم

 

بمال از مـــــهر بر قلبم شکسته

دلم مدیون اشــک تـــــو نخفته

 

نرو هر گز بمــــان ای مهربانم

به دیدار رخت خوش گشته جانم

 

نمی دانی که فردایت چه بینم

اگر بر روی قبرت می نشینم

 

دلم آزرده از بغض سرایت

دلم پر پر شده قلبم فدایت

 

دهن را باز کن لبخندی بر جا

بگو من می شنوم دلبند زیبا

 

چر رنگـــت پریده وقت هجرت

چرا دردت کشیده وقت مهرت

 

بگو مادر چرا لب بسته بودی

بگو مادر چرا دل را ربودی

 

بگو حرفـــی نـــدایی یا صــــدایی

چراغ دل شکست از این جدایی

 

ولاکن یک نفس یک دم کشیده

طناب وصــــل خوشحالی بریده

 

برو با صد سلامت در سفر را

برو با آه ونالــه پشت سر را

 

منم ماندم حزین و سنگ دردم

فنا گشته دلــم تاریک و سردم

 

تو ای مادر نرو دلـــها فدایت

من و تنهایی و تسبیح و جایت

 

کجا گر بنگرم یادت نباشـــم

زجان کندیدنت آبت بپاشم

 

همه در مغز من جوشیده روزی

کــــجا یارا تو درد و مهر دوزی

 

منم آشفته و بــــــی تــــو زفریاد

دلم صد سال بی تو دیده اش داد

 

خدایا جاسمـــت را صـــــبر بنما

ثعالب جسته این راه خـــــدا را

 

هدیه به کسانی که مادرانشان را دوست می دارند

و برایشان احترام قائل هستند .بر ارواح همه ی مادران

الفاتحه من قبلها الصلاة علی محمدٍ وآله محمد.

 

جاسم ثعلبی  /اهواز/ پارک ساحلی کارون 12/10/1390

 

 

 

 



:: برچسب‌ها: مادر جانم فدایت ,
:: بازدید از این مطلب : 1575
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

 

تو خطا کردی به کلامت

تو من وکشتی به پیامت

دیگه قلبم با تو غریبه

 دل به دورم تا به قیامت

 

دیگر آن غم ها را چشیدم

دیگر آن اشکات و ندیدم

توی این صد نکته فریبی

چه ضرر از تو نکشیدم

 

دلم آن نم ها را چشیده

از محبت چیزی ندیده

از سلامت دل بریده

با تو قهرم تا به ندامت

 

(اسجَدِت لی من شفتنی

ابنظره وحده او هل عفتنی

ابفلس بایع کل غرامک

ما گلت حبی ا وسمتنی)

معنی:

سجده در پایم نمودی

با نگاهت  دل ربودی

عشق  بازاری  نبودی؟

روزنه  زد  در  نگاهت

 

تو ظفر کردی  به  گمانت

تو من و خوردی به زبانت

اگه    دیدارت  شلوغه

پس تو دوری از جهانت

 

جاسم ثعلبی/ در بلم صیادی/ وسط رود کارون /12/10/1390

 



:: برچسب‌ها: ترانه ی عشق بازاری ,
:: بازدید از این مطلب : 1543
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

در گلستان عجایب،تـــــوی شهری از دیار

گلی را از ساقه چیدم،هدیه دادم دست یار

 

سوی آن نور آمدم ،دل پریشان آمـــدم

قاصدم از راه دور، دست پر در را زدم

 

یار من چه با صفاست،رنگ و رویش چه بلاست

 

گل به گلدانش نـهادم ،گفتمش جانا سـلام

دل تپیدن گشته قلبم زورکی گفتم کــــــلام

 

دست و پایم گم شده،از نگاهــــش خم شده

دید درد عاشقانه داشتم ،دید مهر صادقانه کاشتم

 

گفت با تندی سلام،درد ما هم نا تمام

بیا بنشیـــــن کنارم،چشـــــم خونین ببارم

 

بگذریم از قیل وقال گفتمان

دلبریم جانانه دور از حاسدان

 

خسته ام از انتظار،چشم بدر در دید یار

 

شب تا سحر نخفتم ،این وبرات نگفتم

 

ببین چه قصه دارم،گریه و ناله زارم

 دست بر سرش کشاندم،خون بر رگش رساندم

 

مــــهرو وفا نهان شد،عشق و صــــــفا روان شد

 

تقدیمی به استاد ترانه ها سر کار خانم سمیه سجودی

 

جاسم ثعلبی / اهواز  / زیر پل هلالی/

14/10/1390

 

 



:: برچسب‌ها: ملاقات ,
:: بازدید از این مطلب : 2438
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

 

یادم آرد روزگارم،بچه ای ده ساله بــــــــــودم

نغمه خوان دیده ها را،سرور شاهانه بــــــــودم

سر بلندی های قله،کوه و دشت و زندگانـــــی

با طراوت نغمه ی دل ،در بهارت می سرودم

 

شاد بــــــودم ،یار بودم ،فرد بی آزار بودم

در کـــــــــنار شمع بابا ،ساقه ی گلدار بودم

می پریدم، می دویدم،در نگاهش ماه تابان

چـــــون عصیر میوه بودم،آتشم خفته به دودم

 

خوش گذر کردم زمانم ،تکیه بر دیوار بـــــــودم

شب به روزم می رسانم،نقشه در معمار بودم

مــــــــــــی پرستم آن خدایم،بابا نقاش گذر را

در درون کلبه ی دل،تار می زد در وجــــــودم

 

دور زد چرخ فلک را ،مونسی همراه بودم

مدتی نالیده در غم،از عذابش تار بودم

روی تخت انتظارش،سالها دردش کشیده

پرستار غنچه هایش،سوخته در تار وپودم

 

می گمارم تلخی دل،دوختم دیوانه بــــــــــــودم

رفت روح پر فروغش،حزن در دل کرده بــودم

در به در پَر کرده جانم،جامه ی مشکی تنم شـــد

قاب عکس دیده هایش،هر کجا من می ربودم

 

سوخت آن زیبنده ام را، مستم و در خواب بودم

بار کردم سنگ قبرش،در غمی سوزان بـــــــودم

تا نهیدم در لحد را،جثه ی سردش  دلـــــــــــم را

کوفته در بین سنگِ،مرمری رسمش نـــــــــمودم

 

********

راز و رمزی با تو گویم ،گوش کن ای در سفر

وقتی در جایی به سختی، گــــرفتار ت شد  قَدَر

سوی قبر پدرت را،فاتــــــــحه پس آن نشیب

همان لحظه مرتفع ،گشته زتو بوی خـــــــــــــطر

 

*****

 

کـــــــــــمال و راه خوشبختی پدر را

جـــــــــــمال و یار هر سختی پدر را

جهان تاریک و مهتابش تویی جــان

وصال راه هــــــــــــر تختی پدر را

 

تقدیم به پدرم و پدرهای خوب  روزگار

که در راه خوشبختی فرزندانشان لحظه ای

کوتاهی نکردند . پدران زنده سلامت و رفتگان

را رحمت و سکونت در جنت فردوس آرزومندم.

بر ارواح همه( الفاتحه قبلها الصلوات علی محمد وآل محمد).

 

جاسم ثعلبی  13/10/1390

 

 

 

 

 

 



:: برچسب‌ها: پدر دوست دارم ,
:: بازدید از این مطلب : 1689
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

 

نق نزن اینجا دیگه کوچه ی تنگه

دل نبند اینجا دیگه دل همه رنگه

دور شو میخانه ات مست یه دنده

نق نزن دیوار عشقم قد بلنده

 

چه کنم صبرم به دریا دل نهیده

چه کنم دردم به گلها دم کشیده

چه کنم عشقم در اینجا رگ بریده

نق نزن دیوار عشقم نم کشیده

 

چه بگم از دوری راهت همیشه

دار  زد  آه و نصیبم  راز   بیشه

نصف کرده عقل و هوشم زد به تیشه

نق نزن دلدار تو کشته دریده

 

هی نگو رفتی دگر برگشتنی نیست

هی نگو با آن نبودت زحمتی نیست

هی نگو بر دار میرم دیده ات چیست

نق نزن حرفای تو گفته و شنیده

 

می روم دنیای تنهایی بمیرم

از کلامت خسته ام یا آنکه سیرم

از عذابت دور گشتم من دلیرم

نق نزن اشکای تو چشمی خریده

 

 

جاسم ثعلبی   23/09/1390

 



:: برچسب‌ها: نق نزن ,
:: بازدید از این مطلب : 1415
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

همه جای این زمین

همه جای این جهان

همه عاشق طنین

همه عاشق صدا

همه از هر کجا و هر کجا

بوی عشق قصه ها و غنچه ها

یا می کشیدند از عذاب

یا می پریدند از صواب

عبارتهای عشقشان

همیشه به نرمی زبان

همه با ابراز دل

زبانها گویا نیست

و آب عشق به دریاها جاری نیست

عاشق دیونه و مست و اسیر

عاشقان را در نهایت

شاعری چون یک دلیر

یا اسیر یک اسیر

با عبارتهای عشقی

می کشد غم های تابیده در آن

در اعماق قلبهای ساکنان

باوران ناباوران

مرز و بومی در میان ما که نیست

زندگی آموخته ای زیبا

از فرشته های نا پیدا

و دلتنگی بسیار

و نگریستن از عشق یار

از دوری صدای نا آشنای بهار

و از فاصله های این ستار

دلهای آزاده گرم محبت است

لبخند بر لبانم بسته

و ستاره اش در دل آسمان

و لمسی نیست

قلم عاشق چو تیری می زند افشاها

  و چو پر در هوا پراکند رازها

و با چرخش عشقت زندگیت ارزشمند

اگر معنای ان دانسته ای

همه ی ناله ها به خاطر توست.

 

جاسم ثعلبی   20/09/1390

 

 



:: برچسب‌ها: عشق جهانی ,
:: بازدید از این مطلب : 1705
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

 

تو بازی چشم من زلفت حنایی دارد

با بود لبخند تو خنده  صفایی دارد

 

درشب ستاره ها باز  تاریکی را ندیدند

با بود  ماه  تابان    زیبایی  را  چشیدند

 

در آسمان مهتاب روشن شدی دوباره

ماه  هلال  هر شب   رفته  گلی  بکاره

 

گلِ   ستاره ی   عشق    خورشید   مهربانم

هدیه دهم به معشوق آن یار خوش بیانم

 

خو شا به حالم امشب خوشحال و پر سرورم

در آسمان   هفت   رنگ  پرواز و کم غرورم

 

مهر ولطافتش گشت دل شده شاد و خندان

همین صفای عشقش گل دسته  توی گلدان

 

رفته  و بر   نگشته   دنبال    او      دویدم

غیر ازسایه ی عشقش دیگر هیچی ندیدم

 

بازم دلم   گرفته   بازم   تنگ     غروبه

صدای دل شنیدن آرامشش چه خوبه

 

دلم گرفته امشب در آسمان نبودی

با نم نم خیالت آهنگی را سرودی

 

سروده  ی جاسم ثعلبی  28/09/1390

 



:: برچسب‌ها: ستاره ی خیالی ,
:: بازدید از این مطلب : 1485
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

تو که ابروی چشات

سایه بان دیدنه

آن دو تا رنگ لبات

 غنچه ی گل  منه

می دونی که عشق من توی دلت آه می خونه

هر دو گیسوی سرت مهر  نوازش  می دونه

چه غمی کشیدم، از اینکه دوری

تو گل قشنگم، واسم چو حوری

دل پریشان تو، خوابش نبرده

توی تاریکی ام، تو شمع و نوری

زیر ابروی چشات

رنگ دریا می زنه

آن دوتا مهر و صفات

اشک سوزان منه

می دونی که درد تو من بارها حس کرده ام

می دونی که گرد تو پروانه ام پَر کنده ام

هر کجا تو می دوی دنبالتم چون سایه ای

بارها من گفته ام از باغ تو گل  کنده ام

(روحی ما احچی ابزعل

بعد ما عندی امل

انتی تعبانه اوترکتینی وحید

ربی یشهدلی واخضر من جدید

روحی مااریدچ ولا اریدن العید

انتی شتلیتی الگلب بل انتظار

هل فخر عندچ تحفضین الحوار)

معنی:

در دلت مهری ندارم

در غمت اشکی نبارم

دل خسته ی  تو را تنها بُرید

از جدایی ها دلم رگ زد جدید

برو هر گز نمی خوام

برا عیدت نمیام

تو مرا کاشته ای در انتظار

تو مرا داشته ای بی افتخار

 

جاسم ثعلبی   10/10/1390

 

 

 



:: برچسب‌ها: ابروی چشات ,
:: بازدید از این مطلب : 1492
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

  

مر الزمان و روحی تحتهُ غاضبة

تداس فی امال الوفا مکررا

سقطت دموعی ولم یرحمها غدا

یجرها فی وادی الختام سهرا مدبرا

 

ناحت اروح ابغضب هجر الوکت ما گعد

لا نام تحت العدل لا بل گلب سلوه گعد

شد اعلی زود الحرب ابخیله او حماله او گعد

 

الوان یهجم علی خلانی اونن و اجر

نوبه یجرنی الوکت نوبه آنه اجره و اجر

خمسین عمری صرت بس امنل حسافه اجر

شلتاق دگ الجرس بل هامه ضربنی ابغضب

 

الوکت آخر زمانه یتمانه

عسل یمطر دموعه او یتمانه

بغی بل گلب یسطر یتمانه

بگیت ابناره ادگ و الطم بدیه

 

الشاعر جاسم امحمد الجبیره الحسانی الساری

28/10/1390

 

 

 



:: برچسب‌ها: ابو ذیات و موال ,
:: بازدید از این مطلب : 1742
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

جهانا     من     زتو   ببريد    خواهم                        فريب    تو   دگر    نشنيد   خواهم

چو  مدت    با    دگر  كس  آزمودم                         زدل     زنگار     مهر  تو   زدودم

تو را با جان ما گويي چه جنگي است                       تو را از بخت ما گويي چه ننگي  است

نه ما    گفتيم   ما   را   ميهمان   كن                        پس آنگه دل چنان بر ما گران  كن

كني ما را  همي    دو   روز   مهمان                        پس آنگه جان  ما   خواهي  بتاوان

چو خواهي بي گناه از ما چه خواهي                          كه ريزي خون ما   بر   بي گناهي

تو را  گر  هست   گوهر   روشنايي                          چرا   در   كار    تاريكي   نمايي

چرا    چون   آسياي   گرد   گردي                           بياكنده   به   باد  و   آب   سردي

تو  را  گر   جاودان   بينم    هميني                          همين چرخي همين آب  و  زميني

همين كوهي   همين  دريا  و   بيشه                          همين   زشتي   كار   تو    هميشه

همه   مخلوق  خوي   تو     بدانند                           تو را جز سفله و   ناكس  بخوانند

خداوندا   تو    را    دارم     نهانه                           بهر   حاجت  تو  را  خوانم  روانه

كجايي دهر  نمي   پوسم   كجايي                            چه ها كردم چو  ديدم   بي وفايي

نمي ارزد   سرير   زندگي     را                              ببازم دين   و   دنيايم   زهي  تو

چو بهتر   دور  شو  از  زندگانم                  خودم  دانم  چه  پند  از  مردگانم    

جاسم ثعلبي  02/05/1370                           

 

 



:: برچسب‌ها: ناله ي شاعر از دنيا ,
:: بازدید از این مطلب : 1591
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

                       

                   

 

من همان شمعي كه روز و شب فروزد كلبه تاريك را

 

من همان نوري كه از مريخ تابش مي زند افلاك را

 

من همان درياي جوشان موج برساحل زند تبريك را

 

من همان آتشفشانم هي بجوشم در خودم تاكتيك را

 

من همان شير بيابان حامي مستضعفانم دشمن تشريك را

 

من كيستم ؟

در زمين جوييد و هر جا مكتبي در آن ستودم

 

بذر گلهاي محبت در قلوب غافلين اندوختم

 

خويهاي ناپسند نو نهالان هر كجا مي سوختم

 

پرچم عدل و عدالت روي معموره عالم بارها افروختم

 

وصلت ياران اهم واجباتم پارگي مي دوختم

 

من نگهبان حقيقت باغ گلها علفهاي هرزه ها مي سوختم

 

من كيستم؟

 

من فرشته آسمانم در زمينم.

 

من فرستاده ي حق فرد امينم.

 

من معلم اي معلم روز تو پاينده باشد.

 

اي معلم كار تو ارزنده باشد.

 

اي معلم قدر تو جوشيده باشد.

 

اي معلم جسم و روحت تا تو زنده سالم و محفوظ باشد.

 

جاسم ثعلبي



:: برچسب‌ها: معلم ,
:: بازدید از این مطلب : 1834
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

  

آن چيست ضرر   دارد  و  آهش  در  فلك  محشور

 

آن چيست پري   دارد  و  بامش   در  هوا  مامور

 

آن چيست    خطر   دارد  و  بر  گلهاي   رخشنده

 

آن چيست    هوا    بارد   و بر   لبهاي    زيبنده

 

آن چيست بلا دارد و   بر   آب     و   هوا   تازد

 

آن چيست وفا    دارد   و   بر   پيمان    مي بازد

 

آن چيست بدور  شمع   مي سوزد   و   مي ميرد

 

آن چيست    گلوي   خود   بخشكاند  نمي  خوارد

 

آن چيست     بديد   يار   آيد     در همي    گويد

 

آن چيست صب  ا زايد   و   از   ديده  غمي  بارد

آن چيست فروشي       هست   در   بازار     مي يابي

 

آن چيست اگر    بردي   نمي پوشي   تو در     خوابي

 

آن چيست      اگر   پوشي   نبايد     ديد       پوشاكت

 

آن چيست   ندا     دارد       بر   ماست   و   بر بامت

 

آن چيست كه هر جا هست   و همانند  هر گز    نيست

 

آن چيست وفا   دارد   و  رحم و   ثروتش   مرويست

 

آن چيست كه مي بوسي   و  خاكش   مي كني   با پا

 

آن چيست  چو گرياني    اگر    سر   ميبري   او را

 

آن چيست تو پرواز   است   بال  و پر  نمي شناسد

 

آن چيست كه بي رنگ است سبزه  زار    مي سازد

 

آن چيست موجودي است دست  و پا  نمي    خواهد

 

آن چيست كه در هرسال   بيش   از دو    نمي زايد

 

آن چيست چو مهماني  است    وقتش را  نمي داند

 

آن چيست يكي باشد و    كل    خلق     مي خواند

 

آن چيست بلم ران است  و از يك   سوزني   بازد

 

آن چيست در بازار چون سايه خانه  قرمزي دارد

 

اگر گفتي جوابي را به تك تك   شعر  اين   مختار

 

چندين نقره ي   مسكوك   هديه   مي دهم   دربار

 

حساب محترم بنويس شماره   ذكر  كن   در   آن

 

تا پردازمت سودي اي خوش   خلق  به  از  جان

 

ثعالب گويد و قولش زبان   و  ريش  و  رفتارش

 

اگر  گفتي  و   بد قول است  نهد  زير  تبر  بالش

 

  جاسم ثعلبي  12/10/1390



:: برچسب‌ها: آن چيست ,
:: بازدید از این مطلب : 1735
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

 

 

                                                     

من زلالم من دليرم من اسير روزگارم                     من اميرم من غريبم من دلير و ديدبانم

 

 

من در ان دشت انتظار ابسيري دارم اي دل                           اب از رودي روا شد پا برهنه رهروانم

 

 

مي گريزد از پي من مي دويدم از فلك را                              عمري از جان فنا شد رو زدم چون مهربانم

 

 

با تو دارم همنشيني اي عزيز جان هر جان                           بي تو ما هيچ دريغا سيل مي زد ديدگانم

 

 

بس در اين درياي جوشان ابش امد همچو كوهان                        كوه حال اغشته گشته از نداي قطره هايم

 

 

كاشت ان گل باغباني از نزيف قطره خون                             انچه صياد زده تيري به قلب ارمانم

 

 

من صبور و من مقاوم از دهر هر گز ننالم                           ناله اي از بستگانم از زبانم از در نمازم

 

 

من همان سرو درختم استوار و هوشيارم                            من همان شير درنده با مصايب سازگارم

 

 

كاش برگشتي شود از سختي ايام را                      جان من برگشت دارد ذره ي خاك جهانم

 

 

  

 

راز دل

 

 

 

 

اي دلا گفتم كه من از اين جهان بي خبرم                خون و دل مي خورده ام سي سال و سه در سفرم

 

در سفر هستم ندانم كشتي عمرم     كدام                در چه جايي در چه روزي عاقبت قبرم بكام

 

نوش عفت با كرامت با شهامت   باشدم                  گويم اندر حب نباشد دولتي    ناباشدم

 

گفت ناداني كه شير اواره شد     دشت   عراق                       از وطن  مهجور  و نازد    از    فراق

 

پس       دلش    نالان و   اهش    داغ    داغ                        خون      دل   در   كتري    صبرش   اجاق

 

يا    اميني   در  سيه  شب   دور   دور                 درهم    و  دينار   و   نان   شب   به   زور

 

جامه  نو ر ا نديد    از  برف   و    نور                 در خرابه   دور     مي زد      همچو    كور

 

يا  شفيعي  در  مكاني      چون   طبيب                  در       مداوا     كردن      دلها       غريب

 

نصف  شب  بيدا ر از اشك   و    نهيب                  شكم  خالي     فكر      عالي    اين   عجيب

 

يا   جواني   دل بداد   انسوي       يار                   روز  وشب   بيدار   و       فكرش     مزاز

 

ساعت    خوابش   بگريد   زار و  زار                  باد      زد  بي      اطلاعي      از      غبار

 

دل   خوشي  داري   جواني   اي غلام                   خوش  به  حالت  داده اي  اين  يك     پيام‍‍

 

تن   سلامت   با    امان    و   احترام                    زيست  داري  با  درود  و   صد       سلام

 

راز دل گفتي و   اين دنيا   شر  است                    راز خود  با    ديگري   گفتن    پر     است

 

دل بساز با اين   غمت    ازاد    باش                    ثعلبي     در   ان    جهان    اسوده   باش

 

از كرامت غيرت و   چشم و   خراش                    صبر     ايوب     زمان      شالوده     باش

   جاسم ثعلبي  15/12/1389

 

                                                    

 



:: برچسب‌ها: ايستادگي /راز دل ,
:: بازدید از این مطلب : 1610
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

                                                      

  

بني آدم در اين خلقت عجب رسم بدي دارند              همه هر گز ولي عده كريم و مومني دارند

 

 

نمي زد دست بر شمشير تا حق   آيد    و  محتوم                   گريز از دشمنان هر گز عجب اين جلوه اي دارند

 

 

به عيش ديگران ننگر كه ننگ است و طمع ‍بيدا                   به روي مهربان حاشا كه اين تك داوري دارند

 

 

 

دريغ از درد بي درمان   گناه است و نمي     بوسد                   همان رفتن به موعد را حكيم و حاكمي دارد

 

 

 

ببوش آن چشم بد آزاركه از   تيرش   غمي    جوشد                   غم از باغ غمستان را كه تا كي عبرتي     دارد

 

 

 

من از رحمت نهي يادم  اللهي من گريبانم                   همين حسرت ديداري خدايا    شربتي     دارد

 

 

 

بگير اين روح از دامن اين جسم معذب را                  كه ميترسم به فردايي فزون    آيد شري دارد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خواب

 

شبي در خواب آمد سيل برفتم من به   زير موج                     چه موجي سخت و گردابي بياشامد گهي ان فوج

 

 

در اين لحظه خطر در پيش دارم همچو مردار است                  ولي  آن  رحمت  قدار  در  پيشم  شده  غار است

 

 

در ان خواب خزان ديدم كه دشمن سخت  مي تازد                    ولي   با  زور   ايمانم   در   اينده   گهي     بازد

 

 

همان حالت شدم  بيدار به  اطرافم  نظر  كردم                     ولي از حالت خوابي نديدم  هيچ   چون  مستم

 

 

زهي از خود بگفتم من بدين خواب از كجا امد                     به  تعبيرش  شدم  مشغول  تا صبح  سپيد  امد

 

 

گهي نالان گهي خندان مي جويم سراغش را                       چه خواب وحشتي ديدم به تفسيرش جهاني را

 

 

سايه اي ديدم كه درويشي بيامد در  در  كنار                       بدو   گفتم  اي خبير  بيداد  كردم   در     مزار

 

 

گفتمش   اي  پير  دانا اي  مخبر  اسرار  من                      غم  و  قصه  شد  نصيبم  اي  ياور  افكار  من

 

 

چه كنم با اين جهاني  كه  شده  جور  و  جفا                       عشق  حق  تا كي  بجويم  يافتم  خوابي   رها

 

 

گفت  بيزاري نكن  اي  جاسم شيرين   زبان                        شاد و  خندان  باش  يارا  هيچ  ماند در  جهان

 

 

گر خدايي  باشد  و تو  عابد و  مخلوق    او                        نيستي غير از  عمل  تقواي  حق  ايمان  به او

 

 

تا  به  خود  انديشه  كردم  يافتم  پنهان  شده                       جستجو  كردم  بديدم  پير  من  بي  جان    شده

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

روزگارو شير

 

مي نويسم يادبودي از  زمان                            تا بماند  يادگاري   از   جهان

 

رفت سروي زير تير روزگار                             سايه اش مفقود در فصل بهار

 

مي سرايد بلبلم درشاخه ها                              قصه هاي نو به زير پرده ها

 

ماندم چون كشتي ودرياي غم                             روي دريا ماندم همچون صنم

 

دور كشتي حمله كرد وال ونهنگ                                      باك دارم زارشد چوب و تفنگ

 

گاه در كشتي و گاهي در اطراف                                      گاه در سر  ميزد و گاهي به ناف

 

اي نهنگ وحشت اور تا كجا                             دور تا دورم چه ميگردي به جا

 

گفت محوت مي كنم از اين ديار                                       يا بمانم يا شوم گرد وغبار

 

يا هدف گيرم اين مركب تير را                                        يا به لفظ زشت گويم شير را

 

شيررا در مدتي روبه شود                               از درد و ناله لحظه اي شيون شود

 

وال گفت اي دوست بردار اين خطا                                     روزي تو از همان اي ناقلا

 

ماندم در كشتيم ناگه رسيد                                 با عيال و دوستانش سر رسيد

 

كوفتند ان درب تا امد صدا                                با چماق وچوب ودادش شد بلا

 

در اطرافم جمع شد هر خلقتي                                           هر كسي گويد نظر از بدعتي

 

بدعتي نو در اطرافش سوختند                                          طوطي خوش در صدا بفروختند

 

عاقبت بفروختم ان     مسكني                                           زير سروي ماندم چون ميهني

 

تا در اينده خدا   داند   چه شد                                           يا چه خواهد شد و خواهد هم بشد

 

با زرنگي امد ان شيطان  را                                            شعله اي زد زير بار غله   را

 

با  متانت امد و شد بي طرف                                           حمله ور شد به وطن ان بي شرف

 

در بيندازم زهر چه در خراب                                          تا بفهمد شير ابش در سراب

 

اين نوشتم يادبودي از زمان                                           تا بداني زندگي جويد امان                                      

 

 

 

 

اشك شوق من به روزي فتاد                              دو غنچه ي گلدان در ابش نهاد

 

ان ايام را به خاطرم تا حال                                دو پرواز در   جا بدون     زوال

 

بدو گفته ام شرط حب و وفا                               كه بسپرده ام اين امانت به جا

 

گل از بلبلان داردش اينچنين                              چه در اسمان و چه روي زمين

 

شده بلبلي نوك مي زد گلي                                 گل از رنج زد بي صدا سنبلي

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

 

 

 

 

 

چه خوش باشد در ايام زمستان                          طبيعت غرق   در   قطره ي  باران

 

 

زمين از لطف حق پوشيد جامه                          قباي سبز   بر تن     كرد     خامه

 

 

سفيدي كرد بر تن  كوهساران                            كويران سير گشت از برف و باران

 

 

گلستان وكوهها  شدند   دلپذير                           هواي    لطيفي   وزد     در   مسير

 

 

پرنده و بلبل بخوانند     سرود                            از اواي انها  رسد   صد        درود

 

 

كشاورز و چوپان دگر زر رسيد                          به كشت و چرانيدن انها چو    ديد

 

 

علوفه   به حد   كمالش     نهاد                          به گل چيدن و برگ     ريزي   فتاد

 

 

زمين از نم كوه     ايوان    شده                         زدريا  و انهار  خروشان        شده

 

 

همه جا به لطف زمستان    بهار                         برفت  از   مشام     انيسان     غبار

 

 

غباري كه پي را از ان شد دري                         چو  بيمار   گردد از   ان      مهتري

 

 

برفت   از پي   ما  و   امد  بهار                         زمين  شاد  گرديده  از  سبزه     زار  

 

    جاسم ثعلبي  15/08/1388      

 

 



:: برچسب‌ها: زمستان ,
:: بازدید از این مطلب : 1677
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

 

 

نور جواني بخسبيد از رخسار را                                      زور نهاني بناليد از  دلدار  را

 

بماند ان اسكلت زجر كشيده بدان                                     رحيل سفر كرد ان ديده خندان را

 

ببست كوله بارش برفت از وجود                                     ان پيكر زانو كشيده كوه و بار را

 

بمانده ام به فكر ديروزي كه چه گشت                                 گشت در افلاك گويا ظاهر افكار را

 

نديد و نباشد كه چنين است كه چه شد                                 حي توانا قادر و در خلقتش ابداع را

 

بسازيد مركبي و در بحر شناور است                                 ان مركب دل شكسته اين حقير جان را

 

مركب اگر بكار گشت ناتوان شد                                       عاقبتش مفلوك غرق در امواج را

 

كه گويند اين كجا و خلقت حق رواست                               ما در نخست شير و در نهان استخوان را

 

بگيرد ان پير كه دم از جواني مي زند                                دست به عصا و به ناله هان و امان را

 

نوري كه در جواني به  ما افزوده گشت                              كم كم بخوابيد ان چراغان دار را

 

روزي رسد كه اين جسم در تابوتي                                    تابوت تكاني و جسم سخت سنگ را

 

از دست زدن به اتش همه ترسانند                                    اين جسم بدون روح اتشي جوشان را

 

با ناله و زاري و پشيماني و دوري                                    الوداع از جان بگرددگر جسد بيمار را

 

در خواب و خيال جويم حقيقتي                                        اين جسم رفتني است و اين روح جمال را

 

جسمي كه در ان خاك سپرديم به امانت                                 كه پس اين ديده ها چيست كه در خواب نهان را 

 

       جاسم ثعلبي  08/09/1388      

 



:: برچسب‌ها: نور جواني ,
:: بازدید از این مطلب : 1560
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

                                               

 

زدرد     من   همه      همسايگانم                                    فغان     برداشتند    از   كردگانم

 

همه گويند از اين ناله    بيا  ساي                                    دل ما سوختي   بر ما    ببخشاي

 

بگيتي عاشقان  بسيار      ديديم                                    نه چون تو مستمندي زار ديديم

 

مرا بگذشت ان بت روي     جانان                                   چو اتش را به خرمن زد   شبانان

 

عجب تنها رهيد و  جست    ياري                                   جفا كردن   چو   داند   افتخاري

 

نه بس بود انكه از پيشم سفر كرد                                   چو داني در سفر    يار  دگر  كرد

 

نگارا     من    زدلتنگي       چنانم                                   گلي مي كاشتي  و   بستم   زبانم

 

چو داني مادري گم كرده    فرزند                                    زغم بر دل    رسد   كوه   دماوند

 

بچندين از تو ديدم رنج   و   ازار                                     نناليدم  كه  هر گز    پيش   كفار

 

بترس از    ان      قضاي    اسماني                                  به هم      كوبيد    كاخ    ديدباني

 

ترا     بي    من    مبادا     شادماني                                 مرا     بي    تو    مباد   ا زندگاني

 

چنان جان    هزاران    نوح    دارم                                   تو محبوب مني تا  جان    سپارم

    جاسم ثعلبي  20/10/1375

 

                                                                                                                                                                                               

 



:: برچسب‌ها: ناله ي همسايگان ,
:: بازدید از این مطلب : 1507
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

با چه زباني گويم اين آرزو را

چگونه ابراز كنم از دهاني

ابراز آن سخت است

و پذيرش ان گويا

از تو مي گويم اي فرشته ي دلها

اي هميشه بيدار در تنهايي

چون پدري مهربان

و چون داوري خوش زبان

شب و روزت شادمان

خسته و كوفته

گرسنه و تشنه

گشت دلت مشهود

و صفاي قلبت مشكور

و جايت در ديده ها منظور

شاد باشي هميشه

در كنار دوستان خيالي خئدت

زبده هاي مردمت

و اديبان زيورت

دلها را درياب

درك گن

همه مشتاق

همه تلمذي كردند در روزگار

همه سختي كشيدند در اين ديار

همه دردي بريدند در اين مزار

همه آسايش دارند

همه عشقشان همين است

همه در جنگ ظلمت و  نا داني

با زبان بي زباني

و گريز از ستم گري

با داشته هاي دلشان

مشكور شود از دردشان

تحمل افكار مختلف سخت است

ولي اميري عاقل مي طلبد

و استادي ماهر مي ستايد

درود بر ايثار و مهربانيت

جاسم ثعلبي  29/09/1390

 



:: برچسب‌ها: تشكر ,
:: بازدید از این مطلب : 1942
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

 

 

مركبي شكست كه ديگر رهرو انم نيست            مسكني بجست كه  ديگر ديدبانم  نيست

 

 

بخوسبيد در پناه مرگ و زندگي به ستار           ندا در رسيد كه بازيچه ان مزارم نيست

 

 

دير زماني بگذشت كه از وي بي خبرم              آن تابلوي نقش در بسته پناهم    نيست

 

 

عقلم به جايي رسيد كه از ديدگان   من              خون وداع چو رودي و بادبانم    نيست

 

 

به درياي بيكران لطف حق و     انتظار             به جايي رسيد كه تحفه ي مزاجم نيست

 

 

دوران از سر گذشته ي كودكي سر فراز           ياد مي ارم كه داروي چند دردم نيست

 

 

چه كنم از بهر چه در اين جهان ماندم    غريق                كشتي عمرم شكسته جواب زارم نيست

 

 

سفري دور و دراز در زمانه      پيمودم            سال به سالي است كه عضو اين ديارم نيست

 

 

برسيد     عمر   سپيده  گشت   چهره ام           كجاييد  ملائك  در  سفرم  جايي نيست

 

 

بختم  به  شكرانه ي  مظهر  اين     اميد           كوست داروي   مشكل   گشايم  نيست

 

           جاسم ثعلبي   20/12/1389

 



:: برچسب‌ها: داروي مشكل گشا ,
:: بازدید از این مطلب : 2030
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

مي ستايم زحمت استاد در هر مكتبي

مي نگارم رحمت دلشاد در هر مسلكي

 

پند ها داده مرا راهي كشانده عمري را

از خموشي هاي دل ها ياد داد از دهر را

 

سينه ها ناله كنان در دوريت اي آفتاب

تويي خورشيد محبت بر زمين زد نو تاب

 

از طفوليت گلي در شوره زار اين زمان

از بلوغيت دلي در باغدار اين جهان

 

در كنارت بلبلي بودم عزيز و دل زبان

در مزارت سنبلي بودم كريم  ودلبران

 

واژه هاي ياد داده مانده در فكر را

داده ها و خوي و خلقت بيدار در اين ذكر را

 

مي پرستم روي ماهت بعد ز آن ياد خدا

دل نبستم جز تو را اينجا همش مهر و صفا

 

از خدا جوييد ه اين دل بخشش يار و دلير

از خدا پرسيده اين دل بخشش  بار امير

 

كاشتم در خاطراتم ايده هاي تازه را

انباشتم در حركاتم گفته هاي سازه را

 

لحظه لحظه دوريت را حس نكردم در وجود

چونكه استاد بلاغت را نجستم در ئعود

 

پاي مي دارم تلاشت زندگي شاد و خزان

تا تو زنده در جهاني شاد و خرم در نهان

 

ياد بودي از ترانه هاي عشقت خواندم

دستبندي از بيانه هاي دردت داشتم

 

ياد باد آن زنده داري در دلت

شاد باد آن خنده كاري در گلت

 

مرحبا بر دل زبانت خوي شاد

مرحبا بر جان و دل اي پاك باد

 

جاسم ثعلبي   29/09/1390

 

 

 

 

 



:: برچسب‌ها: ستايش ,
:: بازدید از این مطلب : 1943
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

مي سرايم  شعر را ، جــــوياي حال  ميهنم

آباد باش ايران مــــــا، پيروز باش هموطنم

از معلّم تا مهندس، از مـــــحصل   تا وزير

از سپاهي   تا بسيجي ،    شير  مندان    دلير

مغزها و    جسم ها  و عقل ها   گشته  بكار

تا به قله ي سعادت، مي كَشند اهل   و ديار

مي ستايم    رهبرم را ، مجلس  شورا  و سپاه

نقشه هاي شوم دشمن، هر كجا  كردند تباه

گلگون آبت تا ابد، خليج فارس ، دريا خزر

تا زنده ايم  شادي كنيد، اي هم  وطن اي  در سفر

شكر و سپاس  نام حق ،اين همه ثروت داشتيم

از گاز  و نفت واز طلا ، اين همه  زيور  كاشتيم

ديگر چه گويم هم وطن، ايران ما گشته بهشت

با همّت  احمدي  را، نامش    به  اعلايي  نوشت

در خارج و در داخل و ،در هر كجا  نا مت نهان

بي فكر تو اي هم وطن، ساكن شده   عقل جهان

رايانه ها   گشته      ظفر،  با  همّت     افكارتان

بي خانمان ، فقر زمان  ، رسوا شد   از ابداعتان

محتاج و بيكاري  زبن، كنده  شده   يا   مي شود

اينجا بهشت است  اي عزيز، ايران آباد مي شود

گويم به   آن مستكبران، اي دشمنان مرز و بوم

از روس و آلمان و هلند، تا غاصبين قدس و روم

ما هم خميني زاده ايم، و   خامنه اي  رهبر  دين

هرگز   نمي ماليم   كمر، مايوش باشيد  ملحدين

همرزم ديگر  داشتيم  ،آن همان   محمودي نژاد

نقشه ي   كفر و ملحدان، دست زده  رفته به باد

از هركجا مي  گويمت ، بيش بگويم       يا كمي

خواهي   نخواهي اي حزين ، آنجاست  بمب  اتمي

لندن   و  اسرائيل   كجا ، آن  قاصبان     قدس را

گر   همه   سطل  آبي نهند،  نابود   گردد  كفر را

حدثْ  ديگر   از   رهبرِ   مفقو د اين   مردم  پسند

از  بين  رفتند   ظالمان ، بر هم   دگر   مُهري زدند

اينها   همه   ظاهر    شده ،  از قبل     گفته رهبرم

مجري   طرحش   سيدي ،  از   بزرگان   وسرورم

ايران   شود   چون  گلستان ،  با  پشتكار   مومنان

هر   سال  از  سال  دگر، مي    درخشيده   با زمان

كوهها  و درياها  و دشت ،  ناقوس زدند اينجا امان

گوري  شده  در     دره ها   ،  كشتارگاه    دشمنان

من   گويم  و تو   گويي   و   ملّت ما      مي گويد

دست   بكشيد   اي  دشمنان،  آن راه  خود مي پويد

راه   همه   دانسته ايم ،  ربط   حكومت   را به دين

اين   انقلاب نازنين ،  گامي   به ضد       مشركين

مشت و گره محكم زديم، سير ولايت    مي رويم

تا   انقلاب   مهدي   را ، راه  خميني     سر دهيم

ما از خدا هم خواسته ايم ،جاني دهد     آقا رسد

آن   شير   اولاد   حسين،  سردار   قرآني   رسد

آنوقت  همه   همراه   او ،لشكر  جنگي   مي شود

با كافران   و ملحدان   ،در هر  كجا خونين  شود

پيروزي   ايران     را،  از     وعده هاي   رهبرش   

مهر   زده   الله   را ،   در   آيه هاي     روشنش

جاسم ثعلبي  20/10/1389

 

 

 

 

 



:: برچسب‌ها: هديه به هر ايراني ,
:: بازدید از این مطلب : 1584
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

                              

مردها     موجوي     عاشق       قدرتند

اوج    گيرنده      و    زيبا       صفتند

جاي   خوشبختي    ز  مرداني    بجوي

چشم پوشي كن نگو   آن  را به    روي

زر  و  زيور  ،حقوق  و   پايه    كارت

نكش  بر   روي   همسر   در    كنارت

كه اين   مخلوق  خيلي   مهربان  است

ظريف  الخلقه   و   دارد   بيان    است

خطر  هر گز   نگو   چه  د م    نشستي

چرا   بيكاري   و      كاري      نجستي

بيان     تو    فلان     هيچي       نداري

و   يا   فرمان     پاشو        بي بخاري

همانا    دشمنت   گردد      شود    زود

صميميت   و   عشقت      داورت    بود

هميشه   آنچه  را  در      كلبه     داري

به همسر  عرضه    كن با بي     قراري

از  او     بشتاب     حل  مشكلت      را

تفاخر    كن  فقط    او    سرورت    را

بدان  در مغز مردان   جايگاهي    است

سكوت وخلوت       آنها  پناهي    است

نصيحت  كردنِ  آنها   چه  زود    است

چو صندوقي پر از عقرب و    دود است

سكوت      مردها      حاوي       افكا ر

چو   ديدي   مرد   را   جايي      گرفتار

كه  شايد   لحظه اي    ماند به    تسكين

نياز   مغز   را   لازم    به        تمرين

به  جاي خلوتي  رفته چه    عيب   است

به گردش   رفته  تو سايه به غيب  است

نكن      زاري   هميشه   در      كنارش

صدا  بالا   نيار      سنگينه       بارش

دعا      كن    همسرت     مهرش  ببارد

درون       باغ دل         عشقش   بكارد

نگو   از   دست    تو    بچّه   و خا نه

شدم      مرهون    اين   دور     زما نه

روم   پيش   پدر   مادر   به       زودي

همه   گويم   مقصر    آن   تو    بودي

بدان     اينها    نشد      مهر     زباني

نهي      سنگ        طلاق      زندگاني

سپس   آتش   د وري    شعله     ورزد

در    بي     حرمتي ها    فتنه    گردد

زبانم    لال   به   جايي     مي رسانيد

سر     خفت     و خواري   مي كشانيد

همه   در  طرح     اين برنامه   كيشند

به   درگيري   كشد  نزديك و  خويشند

گذشت   از   بزرگان   نهد     سردري

بزرگي   كني    عاقل   و      سروري

ببندم       كتابم      و    تو   رفتني

اگر   آخرت    خواستي    و   مسكني

اطاعت  ز  همسر  بسي  واجب  است

بدون   رضايش   دعا   كاذب    است

جاسم ثعلبي  10/08/1389

 

 

 

 

 

 

 

 

 



:: برچسب‌ها: درد مردان ,
:: بازدید از این مطلب : 1500
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.


:: برچسب‌ها: نار الحب , آتش عشق ,
:: بازدید از این مطلب : 1824
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : چهار شنبه 28 دی 1390
.

  

یل تنشد علی زین مااگلک انی و آنی

انه عربی او ایرانی ساری الاصل حسانی

انشد زین عن اصلی او شعری نبت عنوانی

اسلیماوی و عدنانی مضیفی صدر نیشانی

لا کردی ولا لری ولا مدغوش طهرانی

تعال او شوف واقراءاشعار ابوذیات رکبانی

امصطر هل کلام او فاح بل فارسی دیوانی

انواع القصاید بیه عربی او عجمی تلگانی

اهوازی او ساکن ارضه اسنین خوزستان سمانی

اذا تقراءاشعاری زین گول اهلا و سهلا هله ابخوانی

لا تنتقد دون اشکال ولا تتحسد اعلانی

اذا عندک نصیحه اویای ثبت بل کلام او جر المعانی

مو حسبالک انه بل غنم سرحیت تدری استاد قرآنی

ثبت انته من اهل الادب یا زین جرب حبک الثانی

ما تدری انه حسانی

افهم زین لا تتحسد السانی

ینطق بل کلام اسهامه اقلامی

افهم انه حسانی او ساری امن اصل خیگانی

 

للشاعرجاسم امحمد الجبیره الحسانی الساری

30/10/1390

 

 

 



:: برچسب‌ها: ما تدری انه حسانی ,
:: بازدید از این مطلب : 1701
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : جمعه 1 دی 1390
.

 

 یک غمزه به پایم چانه بستی

یک همزه درون خانه نشستی

 

مستانه به کوی ما رسیدی

خواب آلود بی رمانه گشتی

 

همچون بلبلی آواز  گویی

آهنگ دلم آشیانه کردی

 

نمی دانی دلم بستر هر درد

کشیدم بر سر هر شانه مستی

 

اگر خواهی دلم بهر تو باشد

صد باره بدان دیوانه هستی

 

مرا بهر همه آن آفریده

منم کاخ زرم میحانه خشتی

 

تو گر صدغنچه در باغ سواران

همانی  مست میخانه سستی

 

زدی مهر فروغ گل صفایت

درون دل هر دانه چه گشتی

 

جاسم ثعلبی  30/10/1390

 

 



:: برچسب‌ها: عشق یا عشق بازی ,
:: بازدید از این مطلب : 2024
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : جمعه 1 دی 1390
.

 

سهرتَ لیالی و لم یرحمنی غداً

نادیتهُ و لف جفونهِ منتدما

سارَ بدرب الندامهِ بحبهِ غاضباً

و لم یسمع غرود الصیف محترما

نظرت فی صالت جمالهِ سابقاً

سارَ کانهُ لم یعرفنی ابدا

 

دهرک عمانی یخی ما وفیت گلبی صِدگ

و ابزود هجرک نحب حبی ابذچرک صدگ

ملیت من عشرتک ما وجدیت عندک صدگ

 

کف من المعاتب بعد لا تذکرنی حبک جفا

روجی نشف ما یجر مده اعلی بحرک جفه

ما لان گلبک علی بوساته ابخدی جفن

اسکنتک اببید لا تنظر علی یا زمن

 

رحت عفیه علیک ابزود ما جیت

انتظرتک و الدموع اشکثر ماجت

ابهواک الوان حبک علی موجات

دموعک تصب کذبک عم علیه

 

للشاعر جاسم امحمد الجبیره الحسانی الساری

30/10/1390

 

 

 

 



:: برچسب‌ها: موال و ابوذیات الحسانی 5 ,
:: بازدید از این مطلب : 1847
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : جمعه 1 دی 1390
.

تو سحر گاهِ شبانه صدای تو رو شنیدن

تو هوای عاشقانه نافِ عشقِ تو بریــدن

تو سپیده ی طلوعی تو جمالِ زندگانی

تو هدیه ی الهی با سبد گلهاتُ چیدن

***

ای دلم مبارکِ مبـــــــــــــــــارکِ

خوشگلم مبارکِ مبــــــــــــــارکِ

عیدِ نوروزت شده شمع و چراغ

رقص و شادیها گلم مبـــــــارکِ

***

تو سفیدی مثل برفی تو یه طفلِ ناز نـــــــــــــازی

چشم سبزی مثل ماهی با یه لبخندی می بازی

دل گشایی خیلی ساده تویی آرامـــــــشِ دردی

با کلامت با سلامت می دونی آینده ســـــــــازی

***

ای گلم مبارکِ مبـــــــــــــارکِ

تولّدت مبارکِ مبـــــــــــــــارکِ

ماهِ اول باز کردی اون چشات

نیمه شب خندیدنت مبارکه

***

ماه و خورشیدش کنارت ای ستاره ی وجودم

تو فضای عاشقانه چشمِ مهتابی گشــــودم

خاطره دارم همیشه یادمه آهی کشیـــــدم

وحشتی دلم گرفته ترسِ دنیا رو که دیـــدم

***

خوش خبر مبارکِ مبـــــــــــــــارکِ

همسفر مبارکِ مبـــــــــــــــــارکِ

ساختی با درد و غم در زندگــی

ای گهر مبارکِ مبـــــــــــــــــارکِ

***

سالگردِ شادمانی کادوی دلم خریــــــــــدم

در هوای مهربانی کیکِ نو گلم بریـــــــــــدم

همه کف زدن برای کاردِ پیشینه ی دستم

نقابِ عشقِ درونی روی سنبلم کشیــدم

***

تاجِ سر مبارکِ مبــــــــــــــــارکِ

دل ببر مبارکِ مبــــــــــــــــــارکِ

توی دنیای پر از ژرفای  عشق

مژده گر مبارکِ مـــــــــــــبارکِ

***

من که باورم نمیشه تو یه روزی بچّه بـــــودی

توی باغِ سرنوشتم نو گلِ یک غنچه بــــــودی

سالها با بی قراری همچو ابری می گذشتن

دلم تا چشم گشوده توی دستم فرچه بودی

***

مو طلا مبارکِ مبـــــــــــــــــــــارکِ

ای بلا مبارکِ مبــــــــــــــــــــــارکِ

باورت شده که صد ساله شدی

دل جلا مبارکِ مبـــــــــــــــــــارکِ

***

روز تولدم 03/01/1340

جاسم ثعلبی (حسّانی) 18/12/1391

 

 



:: برچسب‌ها: تولدِ دلم ,
:: بازدید از این مطلب : 1505
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : پنج شنبه 23 اسفند 1387
.

 

عید فطر داره میاد ، پس تو چرا سیاه پوشـــی

جامه ی رنگی بپوش ، خیلی بدِ این دل کوشی

***

روزه و نمازِ شب ، عادت شده برایِ تـــــــو

این شب نشینی و دعاء ، نشونِ با خــدایی تو

***

می دونم با لبِ تشنه ، وقتِ دیدن نـداری

سفره ی سحر بازِ ، حالِ پرسیدن نداری

***

می بینم داغون شدی ، از این دمارِ روزگار

نمی ارزه دنیایت ، با یه قلم تهِ سیـــــــــگار

***

می دونی دوست دارم ، تو خواب صدایت می کنم

تویِ سختی ها ببین ، با دل فدایت می کنــــــــــــم

***

تمامِ لحظه هایِ غم ، همیشه در قلبِ منــــــــــی

در آسمون ستاره نیس ، مهتابی تو شب روشنی

***

این و برام غریبه است ، دلُ سپردم به کســی

پیشِ خودت زندونیُ ، بازم تو فکرِ هوسی

***

برو با اون ترازویت ، دلت تویِ کفه بـــــزار

همه گلهایِ این جهان ، در کفه ی دیگه بکار

***

آنوقت می بینی عزیزی ، حرف دلم کتاب میشه

قلبِ بیچارمُ ببین ، با درویت کباب میشــــــــــــه

***

جاسم ثعلبی (حسّانی) 21/05/1391

 



:: برچسب‌ها: همیشه در قلب منی ,
:: بازدید از این مطلب : 2027
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جاسم ثعلبی (حسانی )
ت : یک شنبه 22 مرداد 1386
.
صفحات
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
چت باکس
تبادل لینک هوشمند
پشتیبانی